عسلم امروز سومین روز از محرمه همه جای شهر بوی محرم و نشونه های محرم و داره با بابا جونی رفته بودیم برای شما لباس بگیریم (سقایی) که نداشت گفت فردا میاریم که امسال پسر قشنگم برای اولین بار و اولین سال این لباس و به تنش میکنه فردا هم روز جهانی علی اصغره و همه ی شیر خواره ها دور هم در داخل مصلای تهران جمع میشن من هم خیلی دوست داشتم که شما رو ببرم آخه یکیش اینه که ساعتش خیلی بده 8 صبح و دوم اینکه شما بد خواب میشی آخه ما فردا شب مهمون داریم مسیحا جونی می خواد بیاد خونمون اگر شما بد خواب بشی وزود بلندت کنم دیگه تا شب برنامه دارم باهات نمیزاری پا از رو پا بردارم و همش بغلمی به خاطر همین ترجیح میدم که نبرمت ولی دلم همش اونجاست اشکالی ...